امروز سالگرد پایاننامه است. یک سال پیش در چنین روزی درسام تموم شد و امسال در حال خدمت سربازی. پایاننامه برای من روزهای خوب و دلچسبی بود، هرچند طولانیشدن و پیچخوردنهای پیاپیاش برخی اوقات حسابی حالم رو میگرفت. پایاننامه برای من نقطهی شروع یک علاقه بود، یک دغدغه و پاگذاشتن توی راهی که مختصات ذهنی من رو حسابی تغییرداد و احتمالا تا سالها بعد هم اثرش باقی میمونه. این راه رو اما خیلی دوست دارم. شروع شاید بهمن ۱۳۸۳ بود. روزهایی که به انتخابات ۱۳۸۴ نزدیکمیشدیم. آن روزها بسیار از سیاست میخواندم. کمکم یافتن رابطهای میان سیاست و معماری بخشی از ذهنم رو مشغولکرد. هنوز اما دقیقا نمیدونستم چه میخوام. شاید چیزی شبیه تاثیر حاکمان و شرایط سیاسی بر معماری. خواندن و فکرکردن تا بعد از انتخابات کموبیش ادامه یافت. هرچند زمان زیادی رو مشغول کار بودم. آبان ۸۴ اما نقطهی عطفی شد. آشناییام با دکتر محمدرضا رحیمزاده. صجبت با وی و حرف زدن از رویاها و خواستهها و پرسشها کمکم ذهن مرا بهسوی واقعیتهای دیگری سوقداد. حرف مهم این بود که سیاست و معماری دو موضوع غیرقابل تعریفاند. یافتن رابطهی میان دو مفهوم بدون تعریف قطعا در فرصت پایاننامهی کارشناسیارشد و بضاعت من نمیگنجید. ذهن من از اونجا رفت به سمت فرهنگ, رابطهی فرهنگها و پایداری فرهنگها در عصر جهانیشدن. کتاب «جهان ایرن و ایران جهانی» دکتر محسن ثلاثی هم بسیار تاثیرگذار بود. دقیقا همان چیزی بود که میخواستم و دکتر ثلاثی به قلم آوردهبود. خصلت جهانگرایی فرهنگ ایرانی شد کلید پایاننامه. باری روزها میآمدند و میرفتند و من هم لنگانلنگان. تا شد اوایل سال ۸۶. این روزها دیگه تفریبا میدونستم چی میخوام. موضوع ماندگاری فرهنگ و روشهای حضور فرهنگها در عصر جهانیشدن بود که میرسید به خانهی فرهنگ و درنهایت انتخاب سایتی برای طراحی که من از میان چند شهر اروپایی، بروکسل را برگزیدم. حال مساله روشن بود و باید سمت و سوی مطالعات رو هدایتمیکردم. بخشی از زمان به مطالعات نظری میگذشت و زمانی دیگر هم به خواندن از بلژیک و بروکسل و آشناشدن با شرایط این شهر. خب طراحیکردن در کشور و شهر بیگانه هم جذابیتها و محدودیتهای خودش رو داره. نمیدونم الان چی شد که یهو این همه دلم گرفت. یه کم فیلم پارسال رو دیدم … عجیبه وقتی دلم می گیره، دلم هم درد می گیره! بقیهاش باشه واسه بعد … این یکی از شاسیهای ارائهی نهایی است …