– بالاخره این روز رسید. پارسال به این روز خاص خیلی فکرمیکردم و کلی برنامه برایش میریختم که چه کارهایی میشود انجامداد و چه کارهای نمادینی میتوان ترتیبداد. آن روزها نمیدانشتم که تولد امامرضا (ع) هم در این روز خواهدبود. روزگار گذشت. آبان امسال که آمدم سربازی حسرت بزرگی بر دلم ماند که در این روز نیستم و احتمالا باید در پادگان بگذرانم. نمیدانید وقتی بعد از نماز از اینجا به امام رضا (ع) سلاممیدادند چقدر دلم میگرفت. یا غریبالغربا را که میگفتند ناخودآگاه دلم میلرزید. خدا را هزار مرتبه شکر که امروز توانستم مرخصی بگیرم . بیرون باشم.
– از همان روز اول میخواستم که این روز، روز صلح و آشتی و آزادی باشد. بعدها که این روزهای تلخ و البته سبز رسید؛ آرزو کردم که زندان سهم هیچکدام از عزیزان دربند نباشد. نمیدانم نوشتن در این شرایط بیمشکل است یا خیر، اما آرزو میکنم که همهی دوستان دربند، هر چه زودتر آزادشوند و در کنار خانوادههایشان قرارگیرند. فرقی هم نمیکند چه عزیزانی که در ماجراهای پس از انتخابات زندانیشدند و چه حتا حسین درخشان.
– دلم بدجوری هوای حرم امامرضا (ع) را کردهاست. بهگمان جای چنین فضایی در شهرهای ما خالی است. هر شهر دیگری که میروم، گاهی که دلم میگیرد و تنگمیشودۀ شدیدا به ئنبال چنین جایی میگردم برای تسکین. روز اولی که آمدم سربازی چنان دلتنگ و داغان بودم که همهاش یاد جوانان بیگناه زندانافتاده بودم. خداوند به همهی آنها صبر بدهد.
(عکس از وبلاگ سمیه توحیدلو)
– شاید در فرصتهای دیگر خاطران روزهای خدمت را بنویسم. گمانم برای آنها که بعد از ما میآیند، مفید باشد و با آشنایی نسبی وارد این دوران شوند. امیدوارم اینکار اشکالی از جانب آقاین نداشتهباشد.
– این روز خاص بر همهتان مبارک.