۴ شهریور، درگذشت مهدی اخوان ثالث، فرزند راستین فردوسی و شعری از فریدون مشیری به یاد او

در چینن روزی مهدی اخوان ثالث، شاعر معاصر در بیمارستان مهر تهران درگذشت و به خواست او و خانواده اش در جوار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد. آثار او خود،گویای رنجِ جاری روزگارش است : بگیر فطره ام اما، مخور برادر جان / که من در این رمضان، قوت غالبم غم بود.
وی در سال ۱۳۰۷ در توس خراسان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در

akhavan.jpg

زادگاه خود به پایان رساند.با منع پدر از روی آوردن او به موسیقی،اخوان در رشته آهنگری هنرستان مشهد شروع به تحصیل کرد.پس از آن به تهران آمد و آموزگار شد.سالها بعد نیز در موسسات گوناگون از جمله سازمان رادیو و تلویزیون و بنیاد فرهنگ ایران فعالیت نمود.و مدتی نیز در برخی دانشگاهها، ادبیات تدریس ‌کرد.
آشنایی اخوان با نیما،زمینه شناخت او از شعر نو ایران و جهان را فراهم آورد. همین آشنایی بعدها او را در ردیف پیروان و پیامبران نیما قرار داد. اخوان سرودن شعر را به سبک کهن آغاز کرد.و با اشرافی که به اصالت زبان و سبک خراسانی داشت،به زبان شعری متشخص و فاخری دست یافته بود.اما آغاز دوران برجسته شعری او از زمانی است که به شعر نو و سبک نیمایی روی می آورد.این دوره همزمان است با کودتای سال ۱۳۳۲.سال هایی که _پس از دستگیری و مدتی تحمل زندان_پایان فعالیت های سیاسی او محسوب می شوند. او با تسلط به اوزان ادبیات کلاسیک و با علاقه بسیاری که به زبان خراسانی داشت، ازهم آمیزی آنها با شعر نیمایی،اشعاری خلق کرد که از نظر وزن و قافیه، زبان و مضمون کاملا نو و متفاوت اند.مضامین سیاسی و فلسفی و دغدغه های روز جامعه و مردم،وارد شعر او شدند.سیمین بهبهانی می نویسد:" او واسطه‌ای است میان جریانات محیط با شعرش. مثل یک عصب، کنش‌های بیرونی را به مغز انتقال می‌دهد، سپس شعر او واسطه‌ی این انتقال است. او همیشه راوی اوضاع جامعه‌ای بود که در آن می‌زیست. گاه با فریاد، گاه با ناله، گاه با آهی دردآلود."
اخوان کلمات ریشه دار،کهن و سنگین زبان فارسی را در کنار معمولی ترین و روزمره ترین کلمات می نشاند،بی آنکه جلوه ای نامأنوس و ناخوشایند پیدا کنند.آثار اخوان جدا از رفتار کلمات و آهنگ شعر،به سبب مضمون صورتی حماسی می گیرند.حماسه ستیزِ همیشه رهایی با ستم.و تلخی حقیقتِ این عصر،فرسنگ ها دور از افسانه های نیک فرجامِ فردوسی،اخوان را،شاعر "حسرت ها و حماسه های شکست خورده" لقب می دهد…

ویژگی متمایز دیگر در اشعار او،آهنگ منسجم و متناسب با مضمون کارهاست.سیمین می افزاید: "در این تردیدی نیست که اخوان موسیقی ایرانی را خوب می‌شناخت. خودش هم تار می‌زد. گاهی، آواز هم خسته خسته می‌خواند. بسیاری از شعرهای نیماییِِ اخوان، کاملا گرته‌برداری از یک دستگاه موسیقی است. «درآمد»، چند نت اصلی و باصطلاح مایه و لحن عمده‌ی دستگاه است. نوازنده پس از درآمد، به آوازها و گوشه‌های بعدی سر می‌زند، مایه‌های خاص آن را می‌نوازد و به ترتیب پس از هر گوشه یا آواز، به مایه‌ی اصلی درآمد یا همان چند نت فرود می‌آید. این شگرد تا پایان دستگاه ادامه دارد. اخوان همین گشت و واگشت‌ها، همین فراز و فرودها را در یک شعر نیمایی عرضه می‌کند.شاعر هر چه از درآمد دور می‌شود، بیشتر اوج می‌گیرد و هیجان الفاظ بیشتر می‌شود. انگار که خواننده نهایت قدرت حنجره‌ی خود را به کار می‌گیرد، یا نوازنده بیشترین مهارت را در نواختن زخمه‌ها عرضه می کند و سپس قافیه‌هایی که حکم همان نت های اصلی و مایه‌ی دستگاه را دارند، محل فرود این اوج می‌شوند."
اولین دفتر شعر او "ارغنون" نام دارد و پس از آن مجموعه های "زمستان" ، "آخر شاهنامه" ، "از این اوستا"و…را منتشر کرد.جدای از اخوان شاعر،اخوان ادیب نیز گاه رخ می نمایاند.او با تألیف کتابهای "بدعتها و بدایع نیما یوشیج" و "عطا و لقای نیما" به تحلیل و توضیح نیما می پردازد.
شعری از فریدون مشیری به یاد او:

    افق می‌گفت: – آن افسانه‌گو…
    آن افسانه‌گوی «شهر سنگستان»،
    به دنبال «کبوترهای جادوی بشارت گو»
    شفق می‌گفت:« من می‌دیدمش، تنها، تکیده، ناتوان، دلتنگ،
    ملول از روزگارانی که در این شهر سرکرده‌ست.»
    سپیدار مهن پرسید:
    «به فریادش رسید آیا؟ حریق و سیل یا آوار؟»
    صنوبر گفت: «توفانی گران‌تر زان‌چه او می‌خواست،
    پیرامون او برخاست
    که کوبیدش به صد دیوار و پیچیدش به هم طومار!»
    سپاه زاغ‌ها از دور پیداشد
    سکوتی سهمگین بر گفت‌وگوها حکم‌فرما شد.
    پس از چندی، پر و بالی به هم زند مرغ حق،
    آرام و غمگین خواند: « دریغ از آن سخن‌سالار
    که جان فرسود، از بس گفت تنها
    درد دل با غار …!»
    توانم‌گفت او قربانی غم‌های مردم شد
    صدای مرغ حق در ها‌ی‌هوی شوم زاغانی که،
    همچون ابر،
    رخسار افق را تیره می‌کردند، کم‌کم محو شد، گم‌شد!
    گل سرخ شفق پژمرد،
    گوهرهای رنگین افق را تیرگی‌ها برد
    صدای مرغ حق، بار دگر چون آخرین آهی که از چاهی برون آید
    )چه جای چاه، از ژرفای نومیدی( چنین برخاست:
     « مگر اسفندیاری، رستمی، از خاک برخیزد
    که این دل‌مرده شهر مردمانش سنگ را
    زان خواب جادویی برانگیزد.»
    پس از آن، شب فروافتاد و با شب
    پرده‌ی سنگین تاریکی، فراموشی
    پس از آن، روزها، شب‌ها گذرکرد
    سراسر بهت و خاموشی
    پس از آن، سال‌های هون دل نوشی
    هنوز اما شباهنگام
    شباهنگان گواهان‌اند
    که آوایی حزین از جای‌جای «شهر سنگستان»
    بسان جویباری جاودان جاری است…
    مگر همواره بهرامان ورجاوند، می‌نالند، سر در غار
    «کجایی ای حریق، ای سیل، ای آوار!»

روان هر دوی ایشان شاد

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.