در روز یکم شهریور ۱۳۶۹ دکتر پرویز ناتل خانلری، ادیب، شاعر و پژوهشگر ادبیان پارسی درگذشت. وی در اسفند ماه سال ۱۲۹۲ خورشیدی در تهران متولد شد. تحصیلات متوسطه خود را در دارالفنون و تحصیلات عالیه را در دانشکده ادبیات تهران تا درجه دکترا به اتمام رسانید و پس از پایان خدمت وظیفه در دانشگاه تهران به تدریس پرداخت.
دکتر خانلری از نوجوانی به نوشتن مقاله و سرودن شعر علاقه داشت و به واسطه نسبت فامیلی با نیما یوشیج حشر و نشر داشت. او نخستین مقاله را در سال ۱۳۰۹ در روزنامه اقدام به مدیر مسئولی عباس خلیلی (پدر سیمین بهبهانی) نوشت.دکتر خانلری در سال ۱۳۲۷ به پاریس رفت و دو سال در آنجا اقامت گزید و به مطالعه و تحقیق پرداخت. سخنرانی وی در مدرسه زبان های شرقی پاریس مربوط به حافظ مدتها موضوع روزنامهها و مجلات ادبی بود و همواره کرسی دانشگاهی خود را که تاریخ زبان فارسی بود، حفظ کرد. دکتر خانلری سالها معاون وزارت کشور و مدتی وزیر آموزش و پرورش و چهار دوره سناتور انتصابی مازندران بود. مشاغل جنبی زیاد داشت، از قبیل دبیر کلی بنیاد فرهنگ ایران، مدیر کل سازمان پیکار با بیسوادی، ریاست فرهنگستان هنر و ادب ایران، پژوهشکده فرهنگ ایران و همکاری با موسسهی فرانکلین. از جمله کارهای ارزشمند او انتشار مجله ادبی سخن از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۵۷ بود که جمعا ۲۷ دوره منتشر شد و نقش بسزایی در جهتگیری ادبیات فارسی در دوره معاصر داشت. مجموعه اشعار او با نام " ماه در مرداب" در سال ۱۳۴۳ انتشار یافت و بارها تجدید چاپ شد. شعر " عقاب " او که به صادق هدایت تقدیم شده، از زیباترین و پرمحتواترین نمونههای شعر معاصر ایران است. دکتر خانلری که تا آخرین روز سقوط رژیم پهلوی سناتور انتصابی بود، بعد از انقلاب اسلامی به زندان افتاد و ۱۲۰ روز در زندان به سر برد و نام او را جزو غارتگران دوره طاغوت اعلام داشتند. او بعد از آزادی از زندان در این روز در حالی که از بیماری و نداری رنج می کشید، فوت کرد.
شعر زیر قطعهای است که شادروان فریدون مشیری به یاد آن شاعر بزرگ و جوانمرد روزگار سرودهاست.
این شعر از کتاب «ایران و با پنج ترانهسرا» از انتشارات ابر و مه آوردهشده است:
یکی چونان که تو بودی، جهان به یاد نداشت
که درس عشق، یک چون تو استاد نداشت
سرت به تاج سخن، فر و سروری بخشید
شکوه تاج تو را، تاج کیقباد نداشت
عقاب تیزپر هفت آسمان بودی
رهت فتاد به خاکی که جز فساد نداشت
تو گنجنامهی جان بودی و زمانه تو را
اگر نخواند چه غم، بیهنر سواد نداشت
چهها که بر تو در آن تنگنای درد گذشت
چنان که سینهی تنگات مجال داد نداشت
چه سالها مه تو را دست بست و پای شکست
چه سالها که تو را رنجه کرد و شاد نداشت
گرفت و داد، کجا یک به صد هزار بود؟
تو را گرفت که شرمی از آنچه داد، نداشت
به صبح شام نگویم جز دریغ، دریغ
یکی چنان که تو بودی جهان به یاد نداشت
رواناش شاد …