ژاک برل، (Jacques Romain Georges Brel) خواننده، آهنگساز، شاعر، بازیگر و کارگردان بلژیکی و فرانسهزبان در ۸ آوریل ۱۹۲۹ در بروکسل بهدنیاآمد. در سال ۱۹۵۲ نخستین آهنگاش را ( La Foire / Il y a ) درجمعی خانوادگی و در کابارهای در بروکسل ارایهکرد. در این زمان او دو فرزند داشت و فرزند سوماش هم در ۱۹۵۸ بهدنیا آمد. او با پشتکار زیاد کار خودش را ادامه و داد و پس از یک تور ۷۸ روزه، در سال ۱۹۵۳ بهتنهایی عازم پاریس شد. در این دوران او با تدریس گیتار امرارمعاش میکرد. در سال ۱۹۵۴ نخستین آلبوماش را به نام Jacques Brel et ses chansons به بازار داد. در سال ۱۹۵۵ با دوست و همکار-اش François Rauber که یک پیانیست بود، آشنا شد. در سال ۱۹۵۷ هم تحصیلات خود را در موسیقی کنسرواتوار به پایان رساند و چندی بعد یک تور سراسری را به همراه فرانسوا روبر ترتیب داد. از این پس موفقیت او کمکم شکل گرفته و او در میان مردم جای خودش را بازکرد. در سال ۱۹۶۶ او تصمیم گرفت تا خوانندگی را قطع کند و آخرین رسیتالاش را در ۱۹۶۷ اجراکرد. ولی او بیکار نماند و در تابستان همان سال در نخستین فیلماش Les Risques du métier شرکت کرد و در سال ۱۹۷۱ هم اولین فیلم خودرا کارگردانی کرد. او سپس به بازی در نقشهای متعددی ادامه داد تا اینکه از سال ۱۹۷۴ پس از ابتلا به سرطان ریه کار هنری را ترک کرده و با قایق به دریاگردی پرداخت. در این زمان او در جزایر مارکیز در اقیانوس آرام اقامت داشت. سال ۱۹۷۷ به پاریس بازگشت و آخرین آلبوماش که یکی از تلخترین و شوکاورترین کارهایاش است را به نام Les Marquises ضبط کرد و سرانجام در اکتبر ۱۹۷۸ درگذشت و در جزایر مارکیز به خاک سپرده شد. مجموعهی آلبومهای او عبارتاند از:
۱۹۵۳ : Premier single enregistré à Bruxelles : La Foire / Il y a
۱۹۵۴ : Premier album : Jacques Brel et ses chansons
۱۹۵۷ : Quand on n’a que l’amour, Heureux Pardons,…
۱۹۵۸ : Je ne sais pas, Au printemps,…
۱۹۵۸ : Disque pour le magazine Marie-Claire comprenant L’Introduction à la Nativité et L’Évangile selon Saint-Luc
۱۹۵۹ : La Valse à mille temps, Ne me quitte pas, Je t’aime, Isabelle, La Mort,…
۱۹۶۱ : Marieke, Le Moribond,…
۱۹۶۲ : Olympia d’octobre ۱۹۶۱
۱۹۶۳ : Les Bigotes, Les Vieux, La Fanette,…
۱۹۶۴ : Jef, Les Bonbons, Mathilde, Amsterdam…
۱۹۶۴ : Olympia ۱۹۶۴
۱۹۶۵ : Ces gens-là, Fernand,…
۱۹۶۷ : ۶۷ comprenant Mon enfance, À jeun,…
۱۹۶۸ : Vesoul, L’Éclusier,…
۱۹۷۰ : L’Homme de la Mancha
۱۹۷۲ : Nouveaux enregistrements de vieilles chansons – Ne Me Quitte Pas
۱۹۷۷ : Les Marquises
یکی از زیباترین کارهای او آهنگی است به نام Ne Me Quitte Pas ( ترکام مکن) که اگر خاطرتان باشد در فیلم سالاد فصل به کارگردانی فریدون جیرانی بخشی از آن پخش شد. میتوانید ویدیوی آن را اینجا در یوتیوب ببینید.. متن آهنگ و ترجمهای آزاد من هم از آن، اینچنین است …
Ne me quitte pas Il faut oublier Tout peut s’oublier Qui s’enfuit déjà Oublier le temps Des malentendus Et le temps perdu A savoir comment Oublier ces heures Qui tuaient parfois A coups de pourquoi Le coeur du bonheur Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas *** Moi je t’offrirai Des perles de pluie Venues d’un pays Où il ne pleut pas Je creuserai la terre Jusqu’après ma mort Pour couvrir ton corps D’or et de lumière Je ferai un domaine Où l’amour sera roi Où l’amour sera loi Où tu seras reine Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas *** Ne me quitte pas Je t’inventerai Des mots insensés Que tu comprendras Je te parlerai De ces amants-là Qui ont vu deux fois Leurs coeurs s’embraser Je te raconterai L’histoire de ce roi Mort de n’avoir pas Pu te rencontrer Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas *** On a vu souvent Rejaillir le feu De l’ancien volcan Qu’on croyait trop vieux Il est paraît-il Des terres brûlées Donnant plus de blé Qu’un meilleur avril Et quand vient le soir Pour qu’un ciel flamboie Le rouge et le noir Ne s’épousent-ils pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas *** Ne me quitte pas Je ne vais plus pleurer Je ne vais plus parler Je me cacherai là A te regarder Danser et sourire Et à t’écouter Chanter et puis rire Laisse-moi devenir L’ombre de ton ombre L’ombre de ta main L’ombre de ton chien, mais Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas
|
رها-ام مکن! باید فراموشکرد همهی آنچه فراموششدنی ست و همهی آنچه تاکنون از دستمان گریخته است باید فراموشکرد زمانِ کجفهمیها را و زمانِ از دست رفته را تا بدانیم چگونه لحظههایی را ازیاد ببریم که گاهی با هجمهی ”چراها“ قلبِ نیکبختی را به مرگ واداشتهاست. رها-ام مکن! رها-ام مکن! رها-ام مکن! رها-ام مکن! *** من، به تو هدیه میکنم مرواریدهای باران را کز سرزمینی آمده است که در آن باران نمیبارد من میکاوم زمین را لحظاتی پس از مرگام تا بپوشانم اندامات را با قطعههایی از طلا و نور من سرزمینی را میسازم که در آن عشق فرمان رواست که در آن عشق حکم رواست که در آن تو ملکهاش باشی رها-ام مکن! رها-ام مکن! رها-ام مکن! رها-ام مکن! *** رها-ام مکن! من، برایات واژگانی سودایی میآفرینم تا تنها تو آنها را درک کنی من، با تو سخن میگویم با واژگانی دلداده که دوبار افروختگیی قلبهایشان را دیدهاند من، برایات بازمیگویم داستانِ آن شاهی را کز ندیدنات جان سپرد. رها-ام مکن! رها-ام مکن! رها-ام مکن! رها-ام مکن! *** بارها دیدهایم فورانِ آتش را از آتشفشانی پیر و ما نیز انگاشتیم که پیر شدهایم. و باز آشکار شد زمینهای سوخته که گندم بسیار میدادند چون ماهی پربار و هنگامی که شب درمیرسد سرخی و سیاهی با یکدیگر نمیمانند چرا که آسمان میدرخشد رها-ام مکن! رها-ام مکن! رها-ام مکن! رها-ام مکن! *** رها-ام مکن! دیگر نمی گریم دیگر نمی گویم تنها پنهان میشوم تا تو را ببینم که می رقصی و می خندی تا به تو گوش فرادهم که می خوانی و می خندی بگذار تا سایهی سایهات شوم تا سایهی دستات شوم یا نه حتا بگذار تا سایهی سگات شوم اما، اما رها-ام مکن! رها-ام مکن! رها-ام مکن! رها-ام مکن! |