فرهنگ از متنِ قدیمییِ اوستایی و پهلوییِ فَرَهَنگ است. فَرَ به معنایِ پیش و هَنگ به معنایِ قصد و آهنگ است. هنجیدن و انجیدن به معنایِ بیرونکشیدن و بیرونآوردن. واژهیِ آهنگ به معنایِ قصد و اراده و عزم و همچنین موزونی در ساز و آواز است. فرهیختن و فرهختن و فرهنجیدن از همین ریشه است، به معنای ِآموختنِ ادب، تربیتکردن. واژهیِ فرهنگ در زبانِ پارسی پیشینهای کهن و دیرینه دارد، و نهتنها در اولین نثرهایِ فارسییِ دری، که در زبانِ پهلوی هم بسیار دیده شده است. چه آنکه واژهیِ فرهنگ در متونِ قدیمییِ پهلوی، از جمله کارنامهیِ اردشیرِ بابکان و دینکرت آمده است. در زبانِ فارسی از ستاگِ [مصدرِ] فرهیختن، واژگانِ بسیاری جداشدهاست، از جمله خودِ واژهیِ فرهنگ. فرهیختن به معنایِ علم و ادب و هنر می باشد و در زبانِ پهلوی، فرهنگستان به معنایِ محلِ آموزش یا آموزشگاه بوده است. چند دهه است که واژه فرهنگ دوباره واردِ زبان فارسی شده است و در مقابلِ Culture و education بهکارگرفته شدهاست. این واژه که برایِ مدتی از یادها رفته بود، در سالِ ۱۳۱۴ با پایهگذارییِ فرهنگستانِ ایران و تبدیلِ وزارتِ معارف به وزارتِ فرهنگ دوباره در سطحِ جامعه مطرح شد.
بهطورِکلی همهیِ معناهایِ مختلفِ فرهنگ از واژهیِ لاتینی Cultivate ریشه میگیرند. خودِ این واژه هم معناهایِ متعددی دارد که کشت و زرعِ زمین و پرورش - زنبورِعسل، ماهی، کرم ابریشم و…- از جملهیِ آنهاست. البته در همهیِ این معناها و تعریفها، مفهومِ پرورش، عملآوری و رشد وجود دارد و در واقع این جنبه از مفهومِ فرهنگ است که به حوزهیِ انسانی و اجتماعی راه یافته است. برایِ انسانشناسان و سایرِ دانشمندانِ علومِ رفتاری، فرهنگ گسترهیِ کاملِ الگوهایِ رفتارییِ اکتسابی است. امروزه معنایِ گستردهترِ فرهنگ معطوف است به هر آنچه که انسان را از حیوان متمایز میکند. از این لحاظ فرهنگ در مقابلِ طبیعت یا زیستشناسی قرار میگیرد و معطوف است به هر آنچه به صورتِ غیرِژنتیکی منتقل میشود. رفتارِ فرهنگی به صورتِ ژنتیکی منتقل نمیشود، بلکه بازتولید و انتقالِ آن بر عهدهیِ جامعه است. در تعریفِ دیگری، فرهنگ شاملِ کلیهیِ فراوردههایِ مشترکِ جامعهیِ انسانی دانسته شده است. به این ترتیب فرهنگ علاوه بر اشیایِ مادی مثلِ شهرها، سازمانها، مدرسهها و …، شاملِ چیزهایِ نامحسوسی مثلِ اندیشهها، آداب و الگوهایِ خانوادگی و زبانها هم میشود. در واقع فرهنگ ابزار انسانی قدرتمندی برایِ بقا است، اما پدیده شکنندهای هم هست. جزها و عنصرهایِ پیچیدهیِ فرهنگ بههیچروی منسجم و ثابت نیستند و در چارچوبِ فضا و زمان دگرگون میشوند. با گذشتِ زمان برخی آداب و رسوم از بین میروند، برخی دگرگون میشوند و برخی در فرهنگهایِ بزرگتر ادغام میشوند. تداخلِ فضاهایِ فرهنگی هم در تغییر و تحولِ عناصرِ فرهنگی بسیار موثر هستند. همچنین در مواردِ بسیاری، مقتضیاتِ زمانی و نیازهایِ سیاسی به احیایِ برخی عناصرِ فرهنگی و سرکوبِ برخی دیگر میانجامد. فرهنگ مدام در حال تغییر است و بهراحتی ازدستمیرود. چون فقط در اذهان وجود دارد، زبانهایِ مکتوبِ دولتها و ساختمانها و سایرِ چیزهایِ انسانساخت تنها فراوردههایِ فرهنگاند، خودِشان فرهنگ نیستند. سیال و متغیربودنِ فرهنگ دالِ بر این است که فرهنگها ساخته میشوند.
فرهنگ به معنایِ وسیعِ آن همیشه پدیدهای جمعی است. سادهترین عنصرِ زندگییِ جمعی کنشِ اجتماعی است، کنشِ اجتماعی مجموعهیِ حرکتهایِ مشخصی است که یک فرد برایِ تحققِ هدف، نسبت به فردِ دیگر نشانمیدهد. کنشِ اجتماعی دربرگیرندهیِ برخوردهایِ اجتماعی است، برخوردِ اجتماعی اولین اثری است که در قالبِ جسمی یا روحی توسطِ یک انسان بر انسانِ دیگر بهوجودمیآید. بهدنبالِ هر تحریکِ انسانِ اول، پاسخ یا واکنشِ انسانِ دوم بهوجودمیآید. چنین کنشی مداوم است، درنتیجه تحریکِ متقابلِ اجتماعی بهوجودمیآید، که جریانی دو سویه و مداوم است، تحریکِ متقابلِ اجتماعی به ارتباطِ متقابلِ اجتماعی منجر میشود، ارتباطی که به شکلهایِ مختلف، مانندِ تقلید، تلقین، سخنگفتن و جابهجایییِ تجربه از انسانی به انسانی، و از نسلی به نسلی منتقلمیشود، و بهتدریج نوعی هماهنگی در کنشهایِ متقابلِ اجتماعی بهوجودمیآید، که سبب میشود، آدمی از هنگامِ زادن، از جامعه آموزشگرفته و متکی به آن گردد، و خواسته یا ناخواسته به حفظِ جامعه و استقرارِ نظم در آن کمک کند. برایِ درکِ بهترِ این معنایِ فرهنگ باید آن را هم از طبیعت و ماهیتِ انسانی متمایز کرد و هم از شخصیتِ فردی، هرچند که مرزهایِ آنها چندان روشن نیست. ماهیتِ انسانی، آن چیزی است که همهیِ انسانها دارا هستند و جنبهیِ عامِ ذهنِ انسان را تشکیل میدهد. این ماهیت از ژنهایِ فرد به ارث میرسد که ویژگیهایِ فیزیکی و روانییِ شخص را تعیین میکند. پس فرهنگ جعبه ابزاری است حاوییِ اعمال و عادتهایی که ما را یاری میکنند تا جهان را درک کنیم – مانندِ علم و دین- و بر رویِ آن عمل میکنیم – ما
نندِ فنآوری- و نیز یک منبع نهادهایِ احساسی – مانندِ هویتِ ملی- و ارزشها -مانندِ آزادی و عدالت- که به واسطهیِ آنها هویت کسب میکنیم، به اعمالِ خود جهت میدهیم و آنها را توجیه میکنیم. به بیانِ دیگر هر فرهنگ دربرگیرندهیِ هزاران هنجار -انتظاراتِ رفتاری-، ارزش – معیارِ تعیینِ مطلوب یا نامطلوب، بد یا خوب، زشت یا زیبا-، باور – تصوراتی دربارهیِ عالم و اجزایِ آن-، نهاد – اشیاء، کنشها یا صداهایی که از لحاظِ اجتماعی معنایی خاص مییابند-، فنآوری و روابطِ مادی است.
تا مدتها بینِ مفهومِ تمدن و فرهنگ تفاوتی وجود نداشت. بعدها آلمانیها کوشیدند میانِ این دو مفهوم تفاوت بگذارند. در سالِ۱۹۲۰ آلفرد وبر (Alfred weber) تمدن را با کاربردِ عینی، فنی و اطلاعاتییِ جامعه و فرهنگ را با امورِ ذهنی مثلِ دین و فلسفه و هنر یکی گرفت. از دیدِ او تمدن انباشتپذیر و بازگشتناپذیر است، ولی اجزایِ فرهنگ بسیار دگرگونیپذیر، یگانه و فزونیناپذیراند. فرهنگِ آشکار شاملِ قاعدهها، گفتار و کرداری است که مستقیم از طریقِ گوش و چشم، همگانی میشود و شاملِ رفتارهایِ باثباتِ مردم است. مفهومِ فرهنگ هم خود در درازیِ زمانِ بارها دگرگون شدهاست. بهطورِفشرده میتوان فرهنگ را براساسِ نظریهیِ هرسکووتیس (Herskovtis) دارایِ چند ویژگی دانست که، فرهنگ یادگرفتنی است، فرهنگ ناشی از عواملِ زیستشناختی، محیطزیستی، روانشناختی و تاریخِ وجودِ بشر میباشد، فرهنگ ساختاری، پویا (و متحول)، تغییرپذیر است، فرهنگ شاملِ قواعدی بوده که تجزیه و تحلیلِ آن را به روشهایِ علمی ممکن میکند، فرهنگ به جنبههایِ گوناگونی قابلِتقسیم است، و در پایان اینکه فرهنگ وسیله ای است که فرد به کمکِ آن با محیطِ خود سازگار میشود و برای ابرازِ خلاقیتِ خود ابزاری بهوجودمیآورد.
کوتاهسخن آنکه میتوانیم بگوییم، « فرهنگ به معنایِ اعماش، آن تمامیتِ بنیادی یا آن کلیتی است که در چهرههایِ گوناگونِ هماهنگاش، جلوههایِ فردی، جامعهای و قومی را معین میکند و آنها را در برابرِ نمودهایِ حیاتییِ قومِ دیگر مشخص میسازد.»
(نوشتار نخست، پایاننامهی کارشناسیی ارشد معماری با عنوان خانهای برای فرهنگ ایران – میزبان شهر بروکسل: نگارنده)
از : ۱- گلمحمدی، احمد، جهانیشدن، فرهنگ، هویت، نشر نی، تهران، ۱۳۸۳
۲- باقری، علی، نقشِ فرهنگ در تحولِ دین و دولتِ مسلمانان، مرکزِ نشرِ بینالملل
۳- دوستدار، آرامش، درخششهایِ تیره، کلن، اندیشهیِآزاد، ۱۳۷۰