در زندگییِ هر انسانی، لحظههایی هستند که ناگاه در او پرسشی ناب، اندیشهای ژرف یا حسی سترگ جان میگیرد؛ و اگرکسی با آن چنان سرکند که باید، در آن سخت بنگرد که باید و او را نیک دریابد، آن پرسش، اندیشه یا حس جانمایهیِ زندگانییِ او خواهدگشت و در سراسرِ زندگی در تکتکِ لحظهها و تصمیمگیریها و کارها نشانی از آن بهچشمخواهدخورد. این پرسش، اندیشه یا حس نقشی ناستردنی بر روانِ او میگذارد و اگر باشد چنان که باید او را به فراخنایِ بیکرانگی و جاودانگی رهنمون خواهدشد. این همان رازِ هستییِ هر انسان است که او را به مرتبهای والاتر میتواند برکشد.
بیگمان هویت و کیستی یکی از این پرسشهاست. اندیشیدن به مفهومِ دوگانهیِ هویت (همسانی و دیگرسانی) و چگونگییِ پاسخدهی به آن گاه چون بنیانِ ساختارِ ذهنییِ فرد نقش مییابد. پس از سدههایِ میانه و برترییِ نسبییِ غرب و داشتههایاش (فنآوری، دانش، فلسفه، جهانبینی و…) شرق که در برخورد با غرب راهی درست نگزیده بود به چالشهایِ فراوانی دچار شد. در دورانِ ما، با دگرگونیهایِ سیاسی و فرهنگییِ پیشآمده در جهان که خشونت و نگاهِ نادرست به شرق یکی از فراوردههایاش است- هویت و کیستی به همراهِ پرسش از فرهنگ بارِ دیگر دغدغهیِ ذهنییِ شرقیان شده است.
برایِ من نیز که به حکمِ سرنوشتام انسانی شرقیام، دیری است که این پرسش پدید آمده و مرا به مسیرِ احساسی ژرف از دلدادگییِ به میهن و بیتابییِ آیندهاش فراخواندهاست. احساسی که همراهِ جانگرفتن و پایگرفتناش، پرسشهای بسیاری را پیشِروی نهاده و تلاشِ برای یافتنِ پاسخی درخور رمزگشایِ این وب نوشته ها می باشد…