استاد حسین قوامی به سال ۱۲۸۸ در تهران پابهعرصهی وجودگذاشت. از ده سالگی با شنیدن آواز خوانندگان
آن روزگار، کار تمرین آواز را آغازکرد و درواقع با پدرش که مخالف سرسخت خوانندگی بود، به نوعی کشمکش پنهانی پرداخت. هنگامی که پدرش از دنیا رفت، تقریبا بیست ساله بود و بعد از مدتی که غم و اندوه فقدان پدر را تحمل کرد؟
به تشویق مادر هنردوست خود، مدارج ترقی را در خوانندگی بهسرعت پیمود و بهزودی با بزرگانی نظیر ظلی، حسین یاحقی و احمد عبادی آشناشد.
ه تشویق مادر هنردوست خود، مدارج ترقی را در خوانندگی بهسرعت پیمود و بهزودی با بزرگانی نظیر ظلی، حسین یاحقی و احمد عبادی آشناشد.
حسین قوامی، مدت شش سال هم در مکتب خوانندهی سرشناس استاد عبدالله حجازی به یادگیری ردیفهای موسیقی ایرانی پرداخت و سرانجام در سال ۱۳۲۵ به دعوت آقاحسینقلی مستعان، رییس رادیو، به اتفاق برادران وفادار، نوازندگان برجستهی آن زمان، به رادیو راه یافت و شش ماه پس از همکاری که او را خوانندهی ناشناس مینامیدند، استاد روحالله خالقی نام فاخته را برای ایشان انتخاب کردند که این نام تا پایان عمر روی وی ماند، چرا که ارتشی بود و افراد نظامی مجاز به خوانندگی در رادیو نبودند.
آقای داوود پیرنیا مبتکر و مدیربرنامهی گلها، در سال ۱۳۲۷ استاد قوامی را به همکاری با برنامهی خود دعوت کرد، و استاد با پذیرش این دعوت تا پایان عمر در حدود ۴۰۰ برنامهی زیبا و پرشنونده را در رادیو اجراکرد که حوشبختانه بسیاری از آنها باقیاست.
زندهیاد قوامی، سالهای آخر عمر را بهدلیل کسالت در منزل بستری بود و در سن ۷۸ سالگی در پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۶۸ دارفانی را وداع گفت. پیکر این هنرمند در همسایگی دوست هنرمندش، غلامحسین بنان، در امامزاده طاهر کرج بهخاک سپردهشد. رواناش شاد. (از برگی از باغ، ناصر مجرد، انتشارات مجرد، ص ۱۶۰)
استاد نورعلیخان برومند معتقد بود هیچ کس نمیتواند در حد او بخواند.
یکی از به یادماندنیترین کارهای او، تصنیف تو ای پری کجایی با شعری از هوشنگ ابتهاج و آهنگ همایون خرم است که میتوانید از اینجا گوش کنید
شبی که آواز نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی
من همه جا، پی تو گشته ام
از مه و مهر نشان گرفته ام
بوی تو را ز گل شنیده ام
دامن گل از آن گرفته ام
تو ای پری کجایی
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی
دل من سرگشته توست
نفسم آغشته توست
به باغ رویاها چو گلت بویم
بر آب و آیینه چو مهت جویم
تو ای پری کجایی
در این شب یلدا ز پیت پویم
ز خواب و بیداری سخنت گویم
تو ای پری کجایی
مه و ستاره درد من می دانند
که همچو من پی تو سر گردانند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان اشک من چو گل وا شو
تو ای پری کجایی
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی