بنابهنظر مورخان، سیزدهم اسفند روزی است که کورش بزرگ، بنیانگزار امپراتوریی ایران در جنگ با قوم مهاجم شرقی (سکاها)، کشتهشد. دربارهی مرگ او روایتهای متعددی آمدهاست، اما آنچه مشخص است اینکه چون کوروش بنا به عادت همیشگی در جنگها میان سربازان خویش بوده (چرا که باورداشت نباید سرباز جان برکف نهد و بجنگد و افتخار پیروزی نصیب شاهی شود که دور از میدان جنگ آسوده ماندهاست) در میدان جنگ سنگی به سوی او پرتاب میشود که باعث مرگاش شد. و بدین سان عمر پادشاهی بهسرمیرسد که امپراتوریی ایران را بنانهاد، حقوق بشر را معنا کرد و مرزهای ایران را از شرق تا غرب گستراند. پیکر او بنا به وصیتاش که پیش از آن در بابل کردهبود، به پاسارگاد منتقلشده و دفنگردید. بر آرامگاه او نوشتهشده بود که "ای رهگذر! من کوروش هستم. من امپراتوری ی جهان را به پارسیان دادم. من بر آسیا فرمانروایی کردم. بر این گور رشک مبر " اما کوروش که بود؟
کوروش، فرزند کمبوجیه نخست، شاه انشان و ماندانا دختر آستیاگ شاه ماد بود که ۵۷۷ سال پیش از میلاد بهدنیاآمد و اینگونه او نژاد از هر دو تبار آریایی یعنی پارس و ماد برد. کوروش سپس شاه انشان شد و پس از چندی مرزهای خود را از شرق تا فرارودان (ماورالنهر) و نزدیکیی مرز چین و از غرب با فتح لیدی تا مرز یونان گسترش داد. بیگمان اما خاطرهانگیزترین ماجرا، فتح بابل در ۲۱ مهر ۵۳۹ سال پیش از میلاد بود. رفتار مهربانانهی کوروش با مردمان و حتا حاکمان سرزمینهای فتحشده او را در نزد اینان مجبوب میکرد و این سرزمینها شادمانانه خراجگزار امپراتوریی ایران میشدند. کوروش نوعی حکومت چندملیتی بنیانگذاشته بود.
او تلاشمیکرد تا تصرف هر سرزمین با کمترین تلفات انسانی صورت گیرد، حاکم آن ملت را تغییر نمی داد، آداب و رسوم و دین زرتشت را به ایشان تحمیل نمیکرد. سدهها بعد و به هنگام کاوشها در بابل (سدهی نوزدهم)، باستانشناسان یک استوانهی سفالین کوچک یافتند، که شامل یک نوشته از کوروش بزرگ بود. این استوانه که اکنون در موزهی بریتانیا نگهداریمیشود و به منشور حقوق بشر معروف است، رفتار کوروش را با اسیران بابلی شرحمیدهد. در بخشی از آن آمده است : " من کوروش هستم، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل ، شاه سرزمین سومر و اکد، شاه چهارگوشهی جهان. پسر شاه بزرگ کمبوجیه، شاه شهر انشان، نوهی شاه بزرگ کوروش، شاه شهر انشان، نبیرهی شاه بزرگ چیشپیش، شاه انشان … سپاهیان بیشمار من با صلح به بابل درآمدند. من نگذاشتم در سراسر سرزمین سومر و اکد تهدیدکنندهی دیگری پیداشود. من در بابل و همهی شهرهایاش برای سعادت ساکنان بابل که خانه هایشان مطابق خواست خدایان نبود کوشیدم … من ویرانههایشان را بازساختم و دشواریهای آنان را آسانکردم. مردوک خدای بزرگ از کردار پارسایانهی من خوشنود گشت. (منبع: ارشام پارسی)
بخشی از وصیتنامهی کوروش (منبع)
فرزندان من،دوستان من!من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته ام.من آن را با نشانه های آشکار دریافته ام و وقتی در گذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من اینست که این احساس در اعمال و رفتار شما مشهود باشد،زیرا من به هنگام کودکی ،جوانی و پیری بختیار بوده ام.همیشه نیروی من افزون گشته است،آنچنانکه هم امروز نیز احساس نمی کنم که از هنگام جوانی ضعیف ترم.من دوستان را به خاطر نیکوئی های خود خوشبخت و دشمنانم را مطیع خویش دیده ام.زادگاه من قطعه کوچکی از آسیا بود.من آن را اکنون مفتخر و بلند پایه باز می گذارم.در این هنگام که به دنیای دیگر می گذرم،شما و میهنم را خوشبخت می بینم و از اینرو میل دارم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند.
باید آشکارا ولیعهد خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد.من شما فرزندانم را یکسان دوست میدارم ولی فرزند بزرگترم که آزموده تر است کشور را سامان خواهد داد.فرزندانم!من شما را از کودکی چنان تربیت کرده ام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوانتران از شما آزرم بدارند.تو کمبوجیه،مپندار که عصای زرین سلطنتی،تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت.دوستان صمیمی برای پادشاه عصای مطمئنتری هستند.هرکسی باید برای خویشتن دوستان یکدل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری بدست نتوان آورد.به نام خدا و اجداد در گذشته ما ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید.
پیکر بی جان مرا هنگامی که دیگر در این دنیا نیستم در میان سیم وزر مگذارید و هرچه زودتر آن را به خاک باز دهید.چه بهتر از این که انسان به خاک که اینهمه چیزهای نغز وزیبا می پرورد آمیخته گردد.من همواره مردم را دوست داشته ام واکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمتمی بخشد آمیخته گردم.
اکنون احساس می کنم جان از پیکرم می گسلد….اگر از میان شما کسی می خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد،تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم،از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند،حتی شما فرزندانم.
از تمام پارسیان و متحدان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد تهنیت گویند.
به آخرین اندرز من گوش فرا دارید.اگر می خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید،به دوستان خود نیکی کنید.
پینوشت: تاریخ اما صرفا برای خواندن و بهخود غرهشدن یا افسوس گذشته خوردن نیست. روات تاریخ، روایت درسگرفتن است از گذشته تا برای امروز و آینده مطمئنتر گامبرداریم. ایران ما، امروز شوربختانه از اوج فاصلهگرفته و چندی است به غرقابی فرواقتاده که توگویی برونرفتی از آن متصور نیست. جامعهی ایران میزبان نسل ازهمگیسختهای است که بیشکل و لزج از سویی به سویی میرود و هر دم شکلی میگیرد. امروز از دیروز گسستهایم و آبستن فردایی دهشتناک خواهیم بود، اگر هوشیار نباشیم و تن به موج سپاریم. تاکید بیش از حد بر پروژهی امتسازی و فداکردن ایران و ایرانی در این راه عواقب هولناکی درپیخواهدداشت که الان هم آثارش را میبینیم. باید بکوشیم و خردورزانه گذشتهی خویش را بخوانیم تا از این رخوت جانبهدربریم. پس برخیزیم که اکنون جهان چونان شتابآلوده بهسویِ یکپارچگی میتازد که درنگی بیجا و سستیای ناروا، میتواند نامِ ایران را برای همیشه از میهمانیی جهانیان بیرونگذارد. پس بشتابیم تا از هنر نیندیشیدن وارهیم که همهمهیِ یکپارچگی و جهانیسازی نیز به گوش می رسد. فرهنگهایِ گوناگون – بهویژه آنان که ریشه در تاریخ دارند – خرد یا کلان، بههوشِ این تندباد باید باشند. آنان که به گوشه میخزند و چشم بر این تاراج میبندند، به منجلابِ جدایییِ از گذشته و کژکارکردهایِ فرهنگی فرومیافتند. آنان که ناآگاهانه به نبرد میروند، دچار بنیادگرایی میشوند. اما آنان که هوشیار پای در میدان مینهند، به فرهنگِ خود مینازند، مهرِ بیگانگی از خود بازمیستانند، فرهنگِ از پیش سترون شده را به زایش وامیدارند، دیگران را به سوی خود درمیکشانند، والایی خود بهرخمیکشند و گام در راهِ پالایش و پیرایش انگارهیِ دیگران میگذارند.
پینوشت ۲: برای مطالعهی بیشتر اینجاها را ببینید:
– فره وشی،بهرام-ایرانویج- تهران- انتشارات دانشگاه تهران-۱۳۶۵
– پیرنیا،حسن- تاریخ ایران باستان – چاپ نهم – تهران -انتشارات افراسیاب- ۱۳۷۸
رضایی،دکتر عبدالعظیم،تاریخ ده هزار ساله ایران،تهران:اقبال،چاپ ۱۶ ،۱۳۸۴،جلداول