بالاخره تموم شد. تازه از دانشگاه برگشتم. یه روز عجیب، پر اضطراب، جذاب و
البته بهیادماندنی گذشت. اون روزی که خیلی وقته انتظار میکشیدم. حسابی شلوعشده بود. دوستای زیادی لطفکردن اومدن. مثه اون روزای اول دانشگاه! یادش بخیر. متاسفانه استاد مشاورم بهدلیل تاخیر پرواز نتونس بیاد. از ساعت ۱۰ تا ۱. سه ساعت سرپا، روز خاصی بود. آخرین سوتی رو هم دم در دانشگاه دادم، وقتی کعه انتظامات پرسید دوربین داری، منم راستشو گفتم و اونم دوربین عکاسی و فیلمبرداری رو ازم گرفت داد حراست. بانو میخوسات کلهمو بکنه!
به هرصورت گذشت، یه مقطع دیگه زندگی هم رفت. این مقطع رو خیلی دوسداشتم، چون حسابی کمکام کرد تا پیشرفت:کنم و چیزای تازه یادبگیرم.
سعیمیکنم بعدا دربارهی پایاننامه هم بنویسم. تا بعد