احتمالا همهی شما اگر یاد شعری دربارهی دماوند بیفتید ناخودآگاه،« ای دیو سپید پای دربند» ملکالشعرای بهار را زمزمه خواهیدکرد. این روزها که خبر ثبت ملی کوه دماوند در فخرست آثار ملی ایران را میشنویم، بد ندیدم تا شعری از زندهیاد فریدون مشیری را بیاورم تا بدانیم شاعران نزدیکتر به ما هم مسحور جاودانگیی این کوه و نماد سربلندی ایران شدهاند و بهگونهای علاقه و تاثیر و احساس خود را بیان داشتهاند. این شعر از کتاب ایران و پنج ترانهسرا از نشر مهر و ابر آوردهشده است:
بگشای دل و دیده به دیدار دماوند
وز هز چه بجز اوست دمی دیده فروبند
آراسته تا گردن، گیسوی دلاویز
افراشته تا گردون، بالای برومند
تندیس سرافرازی، سر سوده به کیوان
سرداده سرودش را در عرش خداوند
از سینهی ایوانش پیداست نشابور
چشمش نگران سوی بخارا و سمرقند
هر صبح رخش با نفس و بوسهی خورشید
گویی که پریزادی نازد به شکرخند
هر شام سراپایش در پرتو مهتاب
چون تازه عروسی ز خودآرایی خرسند
میدان شکوهش را، کس نیست همآورد
سیمای نجیبش را، کس نیست همانند
چونان پدری پیر نظرمیکند از دور
با مهر به بیمهری و کژراهی فرزند
کاین سان شده دربند بداند پیش گرفتار
نشنیده ز آیینهی تاریخ پدر پند
گوید که: گرفتار در این زندان تا کی؟
محروم ز آزادی و آبادی تا چند؟
گوید که کسی غیر شما یار شما نیست
سوگند به جانهای وفاداران، سوگند
گوید که دگر باک ز ضحاک مدارید
دستی به درآرید و ببندید بر او بند
پیوند دل و دست شما چارهی کار است
خود را برهانید ز هر بند به پیوند
[فریدون مشیری – ۱۳۵۶]