آقای قطبی، دلمان برایتان تنگ می‌شود، و برای خودمان هم، باورکنید!

بهت‌زده‌ام، آقای قطبی. می‌دانستم می‌روید ولی باورنمی‌کردم. دیشب که شنیدم شوکه شدم. دلم گرفت. راستش را بخواهید چشمانم هم نمناک شد. و شاید خیلی‌های دیگر هم. اما چه خوب یادگرفتید که به اشک‌ها اعتماد نکنید. باشد بروید و به احساس ما نوجهی نکنید. ما زود عادت می‌کنیم هرچند شما از عادت گریزانید.
امرداد سال گذشته، پیرامون آمدن‌اش به ایران حرف و حدیث بسیار بود. هر روز تایید یا تکذیبی. توگویی خودش هم مطمئن نبود به کاری که می‌کرد. تا آن روز که در فرودگاه مهرآباد پرچم ایران را بوسید، باورش نکردیم. چقدر جوان به‌نظرمی‌رسید. این‌بار اما رفتن‌اش بسیار آرام و مطمئن بود. وقتی برای اولین بار به جامعه‌ی یخ‌زده‌ی ما
که از دور تسلسل ستاره‌های تکراری به‌ستوه‌آمده‌بود، پاگذاشتی، گمان‌نمی‌کردیم این‌چنین در

ghotbi1.gif

گوشه‌ی دل‌ها خانه‌کنی. عجیب است، لااقل برای ما این‌گونه است، برای خودت را نمی‌دانیم! همه تو را دوست‌دارند و درباره‌ی تو حرف‌می‌زنند. هنرمند، ورزشکار، نویسنده، بازیگر، روشن‌فکر، سیاست‌مدار، کودک، جوان، باسواد و… شگفتا که درون همه‌ را تسخیرکردی. می‌دانی چرا؟  ما در تو نیمه‌ی گمشده‌ی خودمان را می‌جستیم. نیمه‌ای که سال‌هاست گم‌اش کرده‌ایم و هرروز ازش دور و دورتر می‌شویم. تو ایرانی بودی و ایرانی نبودی. می‌دانی از چه می‌گوییم؟ از راست‌گویی، رک‌گویی و امیدواری تو، و از دروغ‌گویی، ریاکاری . ناامیدی خودمان. از این‌که بسیاری با تو بدکردند، در کارت ناجوانمردی‌کردند و تو امیدوار پیش رفتی. همه از ادبیات‌ات و نوع  سخن‌گفتن‌ات می‌گویند و من از دل‌ شیری که تو یادمان دادی. در درون همه‌ی ما دل شیری است که فراموشش‌کرده‌ایم و تو به یادمان آوردی و به راستی که تو خودت به آن ایمات داشتی، آن لحظه که تصمیم‌گرفتی بروی، تیمی را قهرمان کنی، محبوب همه باشی، همه تو را بخواهند و تو بروی، آری دل شیر می‌خواهد. تو ما را خوب شناخته‌بودی. می‌دانستی که ما دل شیر نداریم و ممکن است در راه تنها بگذاریم‌ات پس دل شیرت را برداشتی تا خوی گربه نیابد . این همان رسم فوتبال بین‌المللی است که با ما گفتی و ما ندانستیم که چیست. فوتبال بین‌الملل می‌گوید برو از جایی که در آن موفق بودی ولی تضمینی برای ادامه‌ی موفقیت‌ات نیست. و من این را همان دوشنبه‌ای دانستم که اشک در چشمان‌ات بود و با بغض از دوستان‌ات تشکر کردی. وقتی استیلی را برادر خواندی و گفتی با مرزبان کارنمی‌کنی. وقتی از کت پاره‌ات گفتی و از مشکلات خانوادگی‌ات. وقتی که دانستی در این ۱۰ ماه چقدر پیر شده‌ای. و حتا کمی زودتر وقتی با همسرت به مسافرت رفتی، می‌دانستی دیگر نمی‌توانی بروی، چون ایران نیستی.
آقای قطبی، یادت هست اولین مصاحبه‌ات، فارسی را درست حرف‌نمی‌زدی اما حرف‌زدن‌ات را دوست داشتیم. یادت هست از رفاقت با استیلی گفتی، از امیدی که به پیروزی داشتی و به آن رسیدی. راستی آقای قطبی چقدر جاافتاده شده‌ای. چند تار موی سفید و این همه تغییر!
آقای قطبی، یادت هست در برنامه‌ی نود از عادل «سازمان‌دهی» را آموختی و چه صادقانه همان‌جا گفتی که به اشتباه «سازمان‌داری» می‌گفتی و بازی‌کنان‌ات با تعجب می‌خندیدند. از عادل تشکر کردی به خاطر این واژه . و باز در آخرین حضور‌ات واژه‌ای دیگر را یادگرفتی (چالش) و بازهم صادقانه از عادل ممنون بودی.

ghotbi2.gif

آقای قطبی، ما تو را نیمه‌ی گم‌شده‌ی خود می‌دانستیم و با رویای چون تو شدن، با تو این ۱۰ ماه را طی‌کردیم. دانستیم که می‌شود صادق‌بود، ریانکرد، دروغ‌نگفت، مسوولیت پذیر بود، امید داشت و ایرانی بود و پیروز شد. و تو بار دیگر این واژگان را به قاموس ما بازگرداندی.
آقای قطبی، ممنون‌ایم از تو، دلمان برای‌ات تنگ می‌شود و از آن بیشتر برای خودمان. تو «ما»ی دست‌یافتنی‌مان بود. افسوس که زود رفتی. اما مطمئن باش که کار درستی کردی. تو ایرانی‌تر از خیلی‌ از مایی. هرجا که هستی پیروز باشی …

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.