سی و هشت

قرار این نبود که عددها هم هوسِ هولناکی کنند؛
حالا هم چنین نیست
اما؛ انگار شتاب‌زده آمدنِ‌شان
همان هولناکی است که بی‌گاه سر می‌زند.
مثلاً همین «سی و هشت»
به خیالِ خود پاورچین از پسِ این همه روزِ به‌نوبت گذشته، سر رسیده،
آن هم درست وقتی که بهارِ چهل‌روزه تن‌اش را کش می‌دهد،
اما ولوله‌ به دلم انداخته همچون همیشه…
با این همه، قیافه‌اش (۳۸) یا آهنگش حس‌ِ خوبی می‌دهد؛
شاید به خاطر ذاتِ ریاضی‌اش
که مجموعِ مجذورِ سه عددِ اولِ است،
یا اینکه بزرگ‌ترین عددِ زوج است که مجموعِ هیچ دو عددِ فردی نیست یا هر چیزِ دیگری،
دوست‌داشتنش را تحمیل می‌کند
تا
ناگزیریِ پذیرفتن،
امتدادِ بودن را
شیرین‌تر کند.
حالا بر کرانِ آن همه روزِ رفته
آرزویِ به‌خط‌شده
وقتِ ناگریختنیِ تحویل سر رسیده و شگفتا دل‌انگیزی‌اش.
و هنوز
در جستجویِ آن همه‌یِ به‌دست‌نیامده
کنارِ تمامِ آرزوهایِ خوب
از نو آغاز می‌کنم
و
سرخوشانه امید را مرور می‌کنم…

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.