برایِ رضا

رسته از صحن جنان گلدسته‏‌ی زرين مهر
آشيان مرغ آمين است يا دست دعاست
‏يا فروزان مشعل نوری‌ست در دست زمين
‏کز فروغ آن منور تا ابد صحن سماست*

آفتاب خود را برای بیرون آمدن کش می‌داد. تابستان رو به زوال بود. سردی پاییز پشت پنجره‌ی نوزدهم شهریور خشکیده بود. ۱۹۷ سال از هجرت نبی به گاه‌شمار خورشیدی می‌گذشت. رفیقی از رفقای نواده‌ی نبی، پریشان از سویی به سویی بود. آن چه نباید، در حال رخ دادن بود: پیشانیِ خیس، چشمانِ امیدوار اما کم‌سو و تنی که هنوز وقت رنجوری‌اش نبود اما زهر، جگر را سوزانده بود. رفیق از جا جهید و خبر چشم فروبستنِ رضا گوش به گوش شد. مامون قصد شستن دامن خود از این سیه‌روزی دارد؛ پس رضا را در کنار پدر به خاک می‌سپارد؛ آن جا که پیشتر کاخِ و باغِ والیِ توس -حُمَیدِ قحطبه- است که سی سالی پیش از هارون درگذشته بود. همین باغ بر روی ویرانه‌های توسِ ساسانی بنا شده بود و گویا آتشکده‌ای هم هنوز در میان. کاخ فرمان‌دار توس می‌شود نخستین بقعه‌ی رضا به سبک معماری همان زمان و آرام‌آرام نامِ مشهد به خود گرفتن.

این کاخ و باغ اما بعدها روی به ویرانی می‌گذارد و رفت‌و‌‌آمد حاکمان و لشکرکشی‌ها، امان آبادانی را می‌برد. روایت سفرنامه‌نویسان
سده‌های نخستین هجری، صحبت از قبه‌ای بر فراز قبر می‌کند. شهر اما دورتر از این قبه در دل آبادی‌های پیشین جاری بود. دویست سالی از آن تلخ‌روز شهریور باید می‌گذشت تا شهر آهسته‌آهسته جایِ باغ را بگیرد و ساکنانِ تازه‌اش، همان‌ها که از های و هویِ photo_2016-11-30_23-51-14خشکی و بی‌آبیِ خانمانشان؛ پیِ رونقِ برآمده از زیارتِ پسرِ پیامبر بودند، آرامِ کار و بار و زندگی را پیرامونِ او بجویند. خانه‌ها سربرآوردند و بازار و کاروانسرا. گنبدی خشتی بر قبه‌یِ مطهر افراشته شد؛ مسجدی در کنار و مدرسه‌ای. حالا مشهد به اعتبارِ رضا، کم‌کم شهری می‌شد برتر از نوغان و سناباد و تابران. نزدیک‌ترین روایت‌ها به واقعیت‌ها از حرم؛ چهارتاقی و گنبد و مناری به سبک معماری غزنوی و شبیه مقبره‌ی ارسلان جاذب سنگ بست است.

تاراج زمان و دست آبادگر حاکمان در گنبد کاشی‌پوش سلجوقی و خوارزمشاهی بروز می‌یابد؛ آنچه اکنون بالای ضریح دیده می‌شود، تزیینات داخلی بر روی همان گنبد خشتیست. ترک‌تازی مغولان فرومی‌خفت و ویرانیِ چند ده ساله از سرِ آبادی، به تدبیرِ نوادگانِ ایرانی‌شده‌یِ ایشان زدوده می‌شد. مسجدِ جامع در سمتِ قبله، آسمانِ میهمانِ زمین شد. مدرسه‌ها هم عیارِ آبادانیِ و شکوه. مردمان رسمِ میزبانی و زندگی را دوباره مرور می‌کردند. هشتاد سالی بعدتر ایوانی در سویِ دیگرِ حرم، آن جا که عبادت با زیارت هم‌راستا بود، بناگذاشته شد و صحنی پدید آمد تا این بار زائران نه پشت به رضا که رو به رویش بنشینند و نجوا کنند. باری؛ هنوز بازار از نوغان می‌آمد و از میان مدرسه و کاروانسرا می‌گذشت، بازار زنجیر می‌شد و آسوده بر جوارِ مسجدِ گوهرشاد می‌خرامید و به بازار بزرگ می‌رسید. کارِ ناتمام ایوان را تهماسبِ صفوی با زراندود کردنِ به پایان برد. گنبدِ کهنه اما دیگر جلوه نداشت. پس عزم گنبدی بلندتر شد. گنبد زرین فعلی یادگار همان زمان است و ساقه‌اش از فرزندزاده‌اش عباس یکم. از همین زمان است که بر روی قبر، ضریح قرارمی‌گیرد؛ چه آنکه پیش از آن سنگی بوده است و صندوقچه‌ای چوبی فقط و حکایتی از موقعیت آن در زیر گنبدخانه در میان نیست. ابن بطوطه حدود ۲۰۰ سال پیش از تهماسب می‌گوید: «مشهد مکرم امام رضا (ع) قبه‌هاى بزرگ دارد، قبر امام در داخل زاویه‌اى است با مدرسه‌اى و مسجدى در کنار آن، و این عمارت‌ها همه با سبکى بسیار زیبا ساخته شده و دیوارهاى آن کاشى است. روى قبر صندوق چوبى قرار دارد که سطح آن را با صفحات نقره پوشانیده‌اند. از سقف مقبره قندیل‌هاى نقره آویزان است. آستانه در قبه هم از نقره است و پرده ابریشم زردوزى بر در آویخته دامن بقعه با فرش‌هاى گوناگون مفروش گردیده است.»

به چهارصد سال پیشتر می‌رسیم. آن جا که فکرِ وجودِ فضایی باز برایِ زیارت پرداخته شد و دیگر کارِ ناتمامِ عصرِ تیموری، به دستِ سلطانِ صفوی تمام ‌شد. ۷۸۳ سال بعد از غروبِ رضا، در واپسین روزهایِ پاییز، عباسِ یکم به مشهد رسیده است؛ به شکرانه‌یِ پانزدهمین سالِ پادشاهی. ایوان و گنبدِ زرین باز آراسته می‌شود و نقشِ آبیِ روایت بر ساقه‌اش می‌نشیند. خیابانی از دو سوی راه به حرم می‌گشاید، آب به میانه می‌خزد و شرق و شمالِ ایوان هم شکل می‌گیرد. می‌گویند از همان زمان و حتا کمی قبل‌تر، نوایِ نوبت که نقاره‌اش خوانند، برآمدن و فروخفتنِ آفتاب را به یادِ همنشینانِ سرایِ مهرِ هشتم، حتا به دوردست‌ها، می‌آورده است. نوایِ خوشی که گاهِ جشن و فرخنده‌خویی هم بود و هنوز هم هست. عمرِ عباسِ یکم آن قدر نبود که پایانِ کار ببیند اما فرزندان و فرزندزادگانِ صفوی و بعدتر از او شاهِ افشار و قاجار، لابه‌لایِ فرومایگی و سرخوشی و نبرد، گاه دستی به قامتِ آن صحن می‌کشیدند و گاه بنای دیگری می‌افزودند. ۲۳ سال پس از برآمدن آغا محمد خان قاجار، نیمه‌های سالِ ۱۱۹۶ خورشیدی، اگر چه جنگ‌هایِ بی‌حاصل و قراردادهایِ زیان‌آور تاب از مملکت بریده بود اما وقفه‌یِ پیش از جنگِ دوباره با روس گویا آرامشی به بارآورده‌بود که شاهِ قاجار را سودایِ آبادانیِ حرمِ رضا به سر افتاد. از همان زمان شرقِ حرم که به قیاس غرب آن و عبورِ بازار کم‌رونق مانده بود، آبستن‌ها صحن‌ها و مدرسه‌ها و سراهای تازه می‌شود. نخست صحن را به مانندِ صحنِ کهنه چهارایوانی دیدند و ساختش را آغاز کردند. ساختی که تا سال‌ها بعد ادامه داشت و آرام‌آرام تزیین شد و کاشی تا رسید به ۴۸ سال بعدتر و دوران ناصرالدینِ قاجار که مهم‌ترین ایوانش -ایوانِ ناصری- زرین شد و سه ایوان دیگرش به کاشی و خط آراسته شدند. دو مدرسه و کاروانسرا، شربت‌خانه و آشپزخانه و رواق دارالسعاده در همین سمت و کاروانسراهای ناصری و وزیرنظام در سوی دیگر در همین ۱۲۸ سال قاجار ساخته شدند. مشهد دیگر بزرگ شده بود و photo_2016-11-30_23-56-42پرجمعیت و کارساز در میدان سیاست. شاه تازه‌ی پهلوی که سلطنت قاجار را برانداخته بود، چهار سالی پس از آن، سودای تازه‌ای به سر دارد. دو خیابان به جامانده از عباسِ یکم به هم می‌پیوستند با فلکه‌ای پیرامون حرم. چندی بعد و در آغاز دومین دهه‌ی سده‌ی حاضر، دو خیابان تازه یکی به ایوان شمالی صحن کهنه رسید و دیگری با نمایی که گنبد را به میانه‌ی دو گلدسته‌ی طلا می‌نشاند، در جنوب حرم کشیده شد. شاهی رفت و شاه جوان به تخت نشست. شهر همچنان گسترده می‌شد اما حرمش جز به صحنی تازه نه. ۴۵ سال پیش‌تر، طرح تازه در میان قهر و آشتی شاه و ملکه و اخم و تلخ‌زبانی نزدیکان دربار، به شتاب حرم را از پیرامونش جدا کرد. هجمه‌ی این تخریب حتا توان از قلبِ بانی‌اش هم ربود و پس باز شتاب‌آلوده‌تر، حرم را به محاصره‌ی فضای سبز در آوردند و بازاری تازه وعده‌گاه تجارت راندگان از بافت شد. این هر دو همچون ارثیه‌ای به انقلاب رسیدند. تب انقلاب که فرونشست، بنای گستردن حرم جدی‌تر شد. پس صحن‌های تازه و رواق‌ها و ساختمان‌ها یک به یک سر بر آوردند و رسید به امروزی که آن قبه‌ی کوچک خشتی، آستانه‌ای به بزرگی نیم کیلومتر مربع شده است.

حالا 1198 سال پس از شهادت رضا، ضریح چند باری عوض شده است و رواق و گنبدخانه‌اش هم چند باری به بهانه‌ی کوچک بودن و تنگی فضا، با جمع کردن برخی دیوارها و ساخت تاق‌ها بزرگ‌تر شده ‌است؛ اما هنوز همین جا فقط برای خیلی‌ها حرم است. پس هر بار مردمان و عابران بدین سوی قصد می‌کنند تا لختی از هیاهوی زندگی دل بکنند و رختِ زیارت بپوشند. افسوس که باید از همهمه‌ی سودازدگی بگذرند، باید تابِ سیلیِ ساختمان‌های نتراشیده را داشته باشند که هر یک برای بیشتر دیدنِ حرم، درشت‌تر دیده می‌شود؛ باید خنجرِ خیابان‌هایی را به جان خرند که هر یک نانجیبانه‌تر از دیگری گنبد را نشانه رفته‌اند؛ باید امروز را فراموش کنند و گذشته را مزمزه و مرور تا دمی بیاسایند و رضا را دریابند. کاش این چنین غافلانه رضا را میزبان نبودیم…

شامِ غریبانِ رضا . آذر 95

* بخشی از شعرِ کتیبه‌یِ ایوانِ طلایِ صحنِ کهنه.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.