پنجاه و اندی سالِ پیشتر، اینجا ستورگاه و آخورِ سوارهیِ نظام بود. سوارهنظام زرهی که کمکم جایش را باز میکرد، اسبها، قاطرها و الاغها دردسر میشدند. چندی اینجا نگهداری میشدند و هر از چندماهی برای آنکه به خوردن و تنبلی خو نکنند، باری به پشتشان میبستند و از آخور بیرون میبردند گاه تا وکیلآباد و گاه چهارچشمه و مایان. زبانبستهها آن قدر رفتند و آمدند تا سران ارتش فکری کردند و برای همیشه سوارهنطامِ متکی به چهارپا را به چهارمیخ کشیدند.زمین هم به یکی از آقایان، که نامش به یادم نیست، داده شد. او هم برید و تکهتکه کرد و آرامآرام شد همینها که امروز میبینیم…
غرض آنکه گاهی تصمیمی و تغییری در جایی که شاید چندان به معماری و شهر مربوط نباشه، اثری بر شهر خواهد گذاشت. برای دانستن شهر بد نیست که آنها را هم بکاویم.