اینک دلیل می‌آورم …*

تا به‌‍ حال با هیچ شاعری هم سخن نشده‌بودم. یعنی شعرهایشان را خوانده‌بودم اما با ایشان هم‌کلام نبودم. برای تکمیل کار تقویم، به‌دنبال یافتن نشانی از احمدرضا احمدی بودم، تا این‌که شماره‌ی منزلش را یافتم. شماره را گرفتم. خودش گوشی را برداشت. مردی به غایت ساده، افتاده اما صمیمی، مهربان اما جدی و در یک کلام حسابی مشتی پاسخم‌ را داد. حرف‌ام را گفتم. گفت بیا، گفتم مشهدم پس بیشتر شنید.
احمدرضا احمدی - شاعر معاصر تعجب‌کرد از کار من و گله‌کرد از کسانی که شعر را می‌دزدند و به نام خود چاپ می‌کنند که هیچ، حتا شاعر را از نقد خود بی‌نصیب نمی‌گذارند.
او بسیار راحت اجازه‌داد تا از شعرهای‌اش استفاده‌کنم، راحت‌تر از آن‌چه که فکرش را بکنید. از آن روز هنوز صدای‌اش و نوع حرف‌زدن‌اش در گوش‌ام هست. خیلی‌ از ما -و حتا خود من- به خرده‌کاری از خودمان -حتا همین جند سطر نوشته‌ی این‌جا- چنان تعصب داریم که به هیچ‌کس اجازه‌ی برداشت نمی‌دهیم. او شاید به تعبیر امروزیان هیچ نداشته‌باشد، اما او همه چیز دارد. ما همه چیز را با معیارهای مادی خود می‌سنجیم و او را بی هیچ می‌یابیم. اما او  – و بسیاری از هنرمندان- رها از این ماده، آسمان‌ها را با خود دارد و از این نگاه او – وبسیاری از هنرمندان- چه بسیار ثروت‌مند اند و ما چه فراوان بینوا. آرزوی‌ام پایداری او است ….

* عنوان شعری از مجموعه‌ی «عاشقی بود که صبح‌گاه دیر به مسافرخانه آمده‌بود»

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.