دوشنبهی گذشته نهم اردیبهشت، رفتم تو ۲۷ سالگی. راستش اون روز خیلی غمگین بودم. اصلا باورنمیکردم و هیچ آمادگیشو نداشتم تا یه سال بزرگتر بشم. یه جورایی فرارمیکردم از فردا.
نمیدونم این چه آفتیه در نسل ما. واقعیت هم اینه که جامعه اصلا شرایط خوبی نداره و همه چی ناامیدکننده است. روزگار برای مایی که میهواین تو این وضعیت آیندهمونو بسازیم و بار یه زندگی رو هم بکشیم خیلی سخته.
یه زمانی ۲۷ سالگی برام یه عمری بود آدما خیلی بزرگ بودن. اما الان …
نمیدونم چی میشه. از فردا گریزی نبود و یرانجام نهم اردیبهشت هم آمد و من و با خودش یه سال بزرگتر کرد. نهمهای دیگر هم خواهد آمد. و ما میمانیم و مبارزهای با زندگی. امید که پیروز باشیم و افسوس گذشته رو نخوریم.
روز تولد عجیب است . عجیب تر آنکه احساس شادی نمیکنی در حالی که دیگران پیرامون تو خوشحالاند از آمدنت. بیچاره پدر، بیچاره مادر . بیچاره …