آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندان [یک نفر در این میان دلاش تنگ است، نه برایِ کسی که برای …،
میخواهد فریاد بزند، اما باشد برای بعد. اکنون حال کسی را دارد که دلاش گرفته، دلاش تنگ است. قلباش بیش از هر زمان میتپد، کمی هم سرخ شده، حال خودش را ندارد، گویی به استقبال دلدادهای آمده یا نه دارد به او فکر میکند. همواره به او و از او میاندیشد-شک نداشتهباشید- و اینک آن چنان در غم اوست که اینچنین بیتاب شده. گوش هایتان را بگیرید . کمی هم دور شوید. میخواهد فریاد بزند. اما اگر میخواهید بدانید چه میگوید نترسید کمی جلو بیایید. همهمه نکنید . او میداند که حرفاش خریداری ندارد. رازی است در این میان. این بیوقتی آمدهای چه بگویی، یکی چنین گفت. دیگری پوزخندی زد و رفت. آن سومی اما چشم تیز کرد و گوش شنوا تا بشنود. مرد خواهش کرد تا کمی عقب بروند. آیا میخواهید بشنوید باشد سخت نگراناش هستم. میبینید حالام را. الاناست که قلبام بایستد . آخر چگونه تاب بیاورم. نه شما را به خدا بگویید. اه هی نگویید دست بردار! کارتو بکن! صبر کنید. آخر او او دوستاش دارد. همیشه با او بوده. همیشه. اصلا حرفاش را هم نزنید. خواهش میکنم. بگذارید به او فکر کند. لااقل فکر کند. دستاش که به جایی نمیرسد. فکراش را نبندید. باشد باشد فقط بگویید چه کند. الان میگوید باشد گوشهاتان را بگیرید میخواهد فریاد بزند اه چرا صدایاش میلرزد . بلندتر بلندتر باشد باشد ….
وطن، سرزمین من دوستت دارم، بیقرار ام برایات، دلدادهی ازلی و ابدیام نگرانام. آوخ نگران. آه قلبام چرا اینقدر تندتر از من میروی صبر کن آوخ …