چهل سالگی
به آرامی
تنِ خود را کش داد
بر سالِ پیش رو.
چقدر
این لحظه را مرور میکردم؛
آنِ گذشتن
مواجهه با خود
در میانه.
بیاختیاری
اجبار نیست؛
و گذشتن
تقدیر.
همچون ایستادن در پاگرد
قدری تأمل
خیره به انبانِ پسِ پست
کرانی از امید را
باز گشودهام،
از اینجا
هنوز افق پیداست
و سوسویِ آرزوهای نارس
و خروسخوانِ تجربهها.
و پیشِ رو
چه خیالها
که چشمک میزند
برای پیوستن به خود
برای دوستداشتن
برای زندگی
برای پای گذاشتن
بر پلهٔ بعدی
از چلّه گذشتن؛
خودم را میفشارم در خود
به جستوجویِ خود
در این آغاز
چه هولناکیِ شیرینی…