۱۳۳۶ سالِ بعد…

سه‌شنبه ۲۰ مهر ۵۹ خ (۱۰ محرم ۶۱ ق) آفتاب که می‌زد؛ سرخی غروبش را باور داشت. حالا اما، زمین شاهد است و آسمان روایت می‌کند…
“یا محمّداه! صلّى علیک ملیک السماء، هذا حُسَین بالعراء، مرمّل بالدماء، مقطّع الأعضاء، یا محمّداه و بناتک سبایا و ذرّیتک مُقتّلة تسفى علیها الصبا”
.

ساعتی به ظهر مانده. چشمانی که رنگِ زر دیده بود و گوش‌هایی که زنگِ زور شنیده، همان سفلگان، بانگِ نبرد دادند و زمینِ تفتیده را به خونِ حسینیان رنگین کردند. نیمروزِ دهم، حسین هنوز به میدان بود، تا قامتش در آغوش قتلگاه افتاد، سینه‌اش شکافت، رویش گلگون شد و دیده‌اش به رویِ نبی روشن. پشتِ آسمان شکست و سویِ آفتاب کم شدphoto_2016-12-06_00-26-36.
حالا حسین بر زمین افتاده. ولوله‌ای از رقابت بر سرِ غنائم. برندگانِ نبرد، بارِ قتلِ نواده‌یِ نبی را به دوش نمی‌توانند بکشند. بر خود بیمناک‌تر از آنند که هلهله کنند. هر سر، لابد عطایی و سرِ حسین؟ سیه‌رویانِ به‌تردیدافتاده. برایِ سرِ حسین. اولی پیش‌می‌رود و پس می‌آید. سنانِ انس می‌رود و سر را می‌بُرد. خولی می‌بَرد به طمعِ بی‌نیازی از مال. این آخرین کس بود. عمرِ سعد فرمانِ بازگشت می‌دهد. سرها را می‌بُرند. کاروانِ آزادگان. شیونِ کودکان. سرها بر نیزه. سجاد با دستانی بسته بر شترِ بی‌جهاز. پیکرها لگدکوب. آفتاب به شهادت آفتاب آمده است. چشمِ زینب بر تنِ بی‌سرِ حسین. مویه‌می‌کند:
«یا محمّداه! صلّى علیک ملیک السماء، هذا حُسَین بالعراء، مرمّل بالدماء، مقطّع الأعضاء، یا محمّداه و بناتک سبایا و ذرّیتک مُقتّلة تسفى علیها الصبا.»

.
«واى محمد! درود خداى آسمان بر تو باد. این حسین توست، عریان و خونین، تنی پاره‌پاره. واى محمد! دختران تو به بندند و فرزندان تو کشته شده‌اند و گرد و غبار بر آنان می وزد.»

غروبِ چهرشنبه ۲۱ مهرِ ۱۳۳۶ سالِ بعد.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.